🦋 #داستان_کوتاه
آمده بود بیمارستان،کپسول اکسیژن می خواست؛امانت برای مادر مریضش….
سرباز بخش را صدا زدم،کپسول را ببرد؛نگذاشت!
هر چه گفتم:
«امیر،شما اجازه بفرمایید.؛ قبول نکرد!،خودش برداشت…»
گفت:«نه!خودم می برم،برای مادرمه.»
خاطره از امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی؛(جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح).یادگاران69ص
❤️ #بنیاد_صدر
❤️ #نثار_شهداء_صلوات
https://telegram.me/joinchat/AZrTfDv5ND7DgT99AA5zWA
آمده بود بیمارستان،کپسول اکسیژن می خواست؛امانت برای مادر مریضش….
سرباز بخش را صدا زدم،کپسول را ببرد؛نگذاشت!
هر چه گفتم:
«امیر،شما اجازه بفرمایید.؛ قبول نکرد!،خودش برداشت…»
گفت:«نه!خودم می برم،برای مادرمه.»
خاطره از امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی؛(جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح).یادگاران69ص
❤️ #بنیاد_صدر
❤️ #نثار_شهداء_صلوات
https://telegram.me/joinchat/AZrTfDv5ND7DgT99AA5zWA
#داستان_کوتاه #آمده #بود #بیمارستانکپسول #اکسیژن #می #خواستامانت #برای #مادر #مریضش…..
View Source