🦋 #داستان_کوتاه
✍ مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند خانه رجایی…
یک نفر نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی بلند گفت: چون مشروب خورده خجالت می کشد داخل شود.
هیچ کس نفهمید رجایی در گوشی چه حرفی به جوان زد، دستش را گرفت و آورد سر سفره و گفت:با هم غذا می خوریم
– ولی دهان من نجس است
«تو مهمان من هستی» را گفت و غذا را شروع کرد،
جوان می گفت که دیگر سراغ آن کار حرام نرفتم چون رجایی من را به لجاجت نینداخت.
❤️ #بنیاد_صدر
❤️ #نثار_شهداء_صلوات
❤️ @BonyadeSadr
✍ مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند خانه رجایی…
یک نفر نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی بلند گفت: چون مشروب خورده خجالت می کشد داخل شود.
هیچ کس نفهمید رجایی در گوشی چه حرفی به جوان زد، دستش را گرفت و آورد سر سفره و گفت:با هم غذا می خوریم
– ولی دهان من نجس است
«تو مهمان من هستی» را گفت و غذا را شروع کرد،
جوان می گفت که دیگر سراغ آن کار حرام نرفتم چون رجایی من را به لجاجت نینداخت.
❤️ #بنیاد_صدر
❤️ #نثار_شهداء_صلوات
❤️ @BonyadeSadr
#داستان_کوتاه #مثل #هر #هفتهجوان #های #فامیل #جمع #شده #بودند #خانه #رجایی…یک #نفر #نیا..
View Source