#خاطرات‌ 1⃣ لباسش ساده بود، با پسرش وارد حرم شد و نزدیک ضریح،در نزدیکی م…

#خاطرات‌ 1⃣ لباسش ساده بود، با پسرش وارد حرم شد و نزدیک ضریح،در نزدیکی م…

#خاطرات‌ 1⃣
لباسش ساده بود، با پسرش وارد حرم شد و نزدیک ضریح،در نزدیکی من ایستاد، اسکناس ده هزار تومانی را از جیبش در آورد و به فکر فرو رفت، داشتم دعا میخواندم که سوالش از آقایی که کنارم ایستاده بود توجهم را جلب کرد،
آقا دو تا ۵ تومنی ندارید ؟
مرد کیفش را نگاه کرد و گفت : شرمنده یکی بیشتر ندارم …
با ادب تشکر کرد و دوباره نگاهش بین اسکناس و ضریح چرخید …
ناگهان ورق برگشت و لبخندی بر چهره اش نشست …
مرد کار خودش را کرد …
گفت آقا من هم نیت دارم پنج تومنی در ضریح بیندازم … شما این ۵ تومن را بگیر و به نیت من و خودت آن ۱۰ تومنی را در ضریح بینداز…
اسکناس پنج تومنی را گرفت و اسکناس ده تومنی را به پسرش کوچکش داد تا در ضریح بیندازد …
پسر کوچک هم خوشحال از جمعیت بالا میرفت تا دستش به ضریح برسد و نذر پدر و آن مرد را ادا کند …
خوشحالی در وجودش موج میزد…
❤️ #خداونددرهای‌بسته‌رامیگشاید
🌎 @BonyadeSadr


#خاطرات #1x20e3 #لباسش #ساده #بود #با #پسرش #وارد #حرم #شد #نزدیک #ضریحدر #نزدیکی #م..
View Source

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدید ترین اخبار
به ما کمک کنید، اهدا

بنیاد خیریه علمی فرهنگی صدر​

حامی دانش‌آموزان مستعد و مناطق توسعه‌پذیر